چگونه با تأسیس سیرک، روابط اجتماعیمان را بهبود ببخشیم؟

نیکا گرجی‌نژاد |

شاید اگر امروز به منطقه‌ی سنت‌میشل سفر کنید و شهر سیرک را ببینید، باور نکنید که روزی در آنجا گستره‌ی وسیعی از محیط به دفن زباله‌ها اختصاص داشت. حالا اما، این محدوده به محیطی پویا تبدیل شده که هم از محیط‌زیست دفاع می‌کند و هم آموزش و اجرای سیرک را محقق ساخته و در نهایت به تحول محیط اجتماعی رسیده است.

عامل همه‌ی این‌ها را می‌توان مرکز توهو، در قلب شهر سیرک‌ها دانست؛ مرکزی که با شعار «انسان، زمین، سیرک» توانسته به نوآوری‌های اجتماعی دست پیدا کند. توهو از همان ابتدا محل نمایش خود را فراتر از صحنه می‌دید و صحنه را به میان مردم کشانده بود. این مرکز با دغدغه‌های سیاست‌گذاران، هنرمندان، فعالان اجتماعی و مردم محلی ایجاد شد و از آغاز، چشم‌انداز خود را بهبود وضعیت اجتماعی در ذیل تحقق سیرک می‌دانست.

او به ارائه‌ی محتوای فاخر به جامعه‌ی محلی قانع نشد و می‌خواست مردم، خود ایجادکنندگان و گردانندگان سیرک باشند. با توجه به فرهنگ و هویت جامعه‌ی محلی و دخیل کردن آن‌ها در ماجرایی که در حال شکل‌گیری بود، توهو سعی داشت بیش‌ازپیش به جامعه‌ی محلی عاملیت ببخشد.

شاید بتوان توهو را نمونه‌ی ایجاد نوآوری اجتماعی از طریق رویکردهای فرهنگی و هنری دانست. اما آیا واقعاً تحقق نوآوری اجتماعی به وسیله‌ی ابزارهای فرهنگی، هنری و خلاقانه ممکن است؟ برای پاسخ به این پرسش، بد نیست نگاهی کوتاه به دیدگاه‌های نظریه‌پردازان شهر خلاق و نوآوری اجتماعی بیندازیم؛ ایده‌هایی که هرکدام به شکلی، رابطه‌ی میان هنر، جامعه و توسعه را توضیح داده‌اند.

جیکوبز از نخستین کسانی بود که خلاقیت را در تحول وضعیت اجتماعی مؤثر می‌دید. او خواهان شهری بود که نوآورانه باشد و به سمت نوآوری سوق پیدا کند. ایده‌ی جیکوبز تا حد خوبی بر مسئله‌ی تنوع استوار است، او تنوع را در خشت خام می‌بیند، در چینش خیابان‌ها و روابط افراد. حفظ اصل تنوع را منبع خلاقیت می‌داند و تحقق پویایی در شهر را از خلال آن می‌فهمد. او هر شهر را دارای شخصیت خاص می‌داند که حاصل شکل خاص گرد هم آمدن اعضای آن است. جیکوبز رویکردهای بازسازی یا توسعه‌ی از بالا به پایین را بی‌فایده می‌پنداشت و معتقد بود آن‌ها از دل نیازهای حقیقی و مسائل جامعه نمی‌آیند، در آن‌ها همه‌ی نیازهای مردم دیده نمی‌شود و توانمندی جامعه در حل نیازهای خود در نظر گرفته نمی‌شود.

فلوریدا اما تفسیر دیگری داشت. درک فلوریدا از اقتصاد جدید، که مبتنی بر ایجاد ارزش‌های فرهنگی و نمادین‌تر است، او را به این ایده رساند که برای داشتن اقتصاد قوی، پیش از داشتن منابع اقتصادی سرشار، جریان داشتن ایده‌های خلاقانه و حضور افرادی که نوآور هستند، می‌تواند چرخ‌های اقتصاد را به راه بیندازد. او طبقه‌ی خلاقی (بخش بزرگی از این طبقه هنرمندان هستند و هسته‌ی اولیه‌ی طبقه‌ی خلاق را شکل می‌دهند) را ترسیم می‌کند که در شهری گرد هم آمده‌اند و آن شهر به گونه‌ای طراحی شده که فضا را برای خلاقیت‌ورزی این طبقه فراهم کند. اما نقدهای جدی‌ای به او وارد شد. فلوریدا با خلق طبقه‌ی خلاق، شکلی از نخبه‌گرایی را ایجاد می‌کند و به این مسئله بی‌اعتناست که بسیاری از ایده‌های خلاقانه از دل شرایط سخت به وجود آمده‌اند و یا بسیاری از طرح‌های نو توسط افرادی که تحصیلات بالایی نداشته‌اند، ایجاد شده است. همچنین خلق شهری که مدام خود را با نیاز طبقه‌ی خلاق هماهنگ کند، نیازمند سیاست‌گذاری خاصی است که حفظ و طراحی آن دشوار خواهد بود.

ساکو و فریلی، در این بخش که بهره‌گرفتن از ظرفیت‌های هنر و فرهنگ، در نهایت به پیشرفت اقتصادی می‌انجامد، با فلوریدا همدل بودند اما ایده‌ی او را تقلیل‌گرایانه و فاقد دغدغه‌های اجتماعی می‌دانستند. اگرچه هنر امکان رقابت در بازارهای جهانی را فراهم می‌کند، اما در عین حال، ظرفیت ایجاد انسجام اجتماعی در جوامع محلی را نیز دارا می‌باشد. بهره‌بردن از این ظرفیت فرهنگ و هنر را نیازمند برنامه‌ریزی هدفمند می‌دانستند. با این چشم‌انداز، ساکو و فریلی مدل «منطقه‌ی فرهنگی فعال» را طراحی کردند. منطقه‌ی فرهنگی فعال لحظه‌ای به وجود می‌آید که یک منطقه، به فعالیت فرهنگی خاصی اختصاص یابد یا محصول ویژه‌ای را تولید کند؛ کنشگران خردِ آن از یکدیگر مستقل و در عین حال در تعامل و تبادل ایده با یکدیگر قرار داشته باشند و در نهایت در روایتی که حاصل وجود آن فعالیت در آن منطقه است، ادغام شوند. این شکل ادغام اقتصادی و فرهنگی، در نهایت هم به پیشرفت اقتصادی می‌انجامد و هم ارتباط مردم محلی با فرهنگشان را بهبود می‌بخشد. این منطقه‌ی فرهنگی هم از فرهنگ جامعه‌ی محلی تأثیر می‌پذیرد و هم بر آن می‌افزاید که در نهایت ممکن است به تغییر فضا بیانجامد.

ایوانز نیز تحلیلی از ایده‌هایی ارائه می‌کند که سرمایه‌ی فرهنگی و فرایندهای بازآفرینی را به هم پیوند می‌دهند:
۱. بازسازی با محوریت فرهنگ: فرهنگ ابزاری زیبایی‌شناسانه و تزئینی برای بازسازی است.
۲. فرهنگ و بازسازی: فرهنگ در برنامه‌ریزی حضور دارد اما جزئی اصلی از طرح نیست.
۳. بازسازی فرهنگی: کل فرایند بازسازی بر پایه‌ی فرهنگ بنا می‌شود و در حوزه‌های زیست‌محیطی، اجتماعی و اقتصادی ادغام می‌شود.
موثرترین شکل، حالت سوم است و مدل توهو بسیار به این حالت نزدیک است.

آیا هنر واقعاً در تحقق نوآوری اجتماعی تأثیر دارد؟ پاسخ ساده نیست، اما هنر می‌تواند عامل همبندکننده و شبکه‌ساز در پاسخ به نیازهای انسانی و اجتماعی باشد. هنر هویت اجتماعی و حس تعلق مشترک میان شهروندان ایجاد می‌کند، شناخت آثار هنری مشترک، نمادها و تجربه‌های جمعی از اجراها حس طردشدگی را کم می‌کند و سرمایه‌ی اجتماعی را بالا می‌برد. در نهایت به زبان مشترکی در ابعاد احساسی و عقلانی تبدیل می‌شود.

بنابراین شاید بتوان به نمونه‌های موفقی مانند توهو اعتماد کرد و پذیرفت که میان انسجام اجتماعی، هنر-فرهنگ و نوآوری اجتماعی پیوند روشنی وجود دارد. اما تحقق این پیوند نیازمند به‌کارگیری استراتژی‌هایی است که ظرفیت‌های متقابل این دو حوزه را تکمیل کنند.

برگرفته از مقاله:


Social innovation through arts and creativity | Diane-Gabrielle Tremblay | Thomas Pilati

سایر پست‌های مرتبط